Sibiyā

قالی سلیمان


قالی سلیمان

Image by Freepik

یک فرش داشتیم که بیست و چند سال پیش خریده بودیم. آن هم تازه نه خودمان. من آن موقع هنوز به دنیا نیامده بودم. ولی مامانم تعریف می‌کند که پول دادیم و یکی از اقوام برای ما خرید.

یک بار وقتی شش هفت سالم بود رفتیم خانهٔ یکی از آشنایان. دست خالی رفتن زشت است. برای همین مامان گفت که سر راه شیرینی بخریم. بابا عاشق شیرینی ناپلئونی است. از همان‌هایی که خوردنش سخت است و اگر مواظبت نکنی همه‌اش می‌ریزد و همه جا را کثیف می‌کند. خلاصه آن شب هم بابا شیرینی ناپلئونی خرید و ما رفتیم. خانمه خیلی ناراحت شد. انگار فرششان را تازه خریده بودند. خیلی هم تأکید می‌کرد که فرششان فرش کاشان است. می‌ترسید من که خیلی هم بچه بودم شیرینی بریزم و فرششان را کثیف کنم. شانس آوردیم بیرونمان نکردند. رفت یک سفرهٔ بزرگ آورد و من را نشاند وسط سفره و جعبه را گذاشت جلویم و گفت هر چه می‌خواهی بخور. از همان روز بود که چیزهای جدیدی دربارهٔ فرش یاد گرفتم مثل اینکه فرش کاشان خیلی خوب است. با خودم فکر می‌کردم: کاش می‌شد ما هم فرش کاشان داشتیم. بعد به خودم می‌آمدم:

نه! همان بهتر که از همین فرش‌هایی که فرش کاشان نیست داریم. اگر از فرش کاشان داشتیم مامان هر روز دعوایم می‌کرد و نمی‌گذاشت خوراکی بخورم. آخر من همیشه خوراکی‌ها را روی فرش می‌ریزم. نه این که من بریزم. خودش می‌ریزد. مامان هم چیزی نمی‌گوید. یک تکه پارچه بر می‌دارد و می‌کشد روی همان‌جایی که من کثیف کرده‌ام و سریع تمیز می‌شود. البته بعضی وقت‌ها جایش می‌ماند ولی چشم مامان نمی‌بیند. شاید هم می‌بیند و به روی خودش نمی‌‌آورد.

حالا بعد از بیست و چند سال مامان و بابا تصمیم گرفتند که فرش بخرند. من نبودم. خودشان رفتند و یک فرش ۱۲۰۰ شانهٔ کاشان خریدند. از همان‌ها که خیلی خوب است و با نخ‌های خیلی عالی بافته شده است.

وقتی آمدم خانه مامان به من گفت:

فروشنده گفته که این قالی سلیمانه!

هر چه سعی کردم که فرش را پرواز بدهم نشد که نشد. همان جا فهمیدم که فروشنده گولشان زده. من خیلی کتاب می‌خوانم. توی کتاب‌ها نوشته‌اند که قالی سلیمان پرواز می‌کند اما این یکی پرواز نکرد. شاید هم خراب شده‌ باشد. باید ببریم تا فروشنده برایمان عوض کند. آخر مامان می‌گفت که فرشنده گفته که ضمانت هم دارد. البته اگر این یکی را هم دروغ نگفته باشد!

توی این بیست و چند سال یک مرتبه البته یک گلیم ارزان قیمت برای اتاق خواب خریدیم. از همان روز شد که من همیشه نماز‌هایم را در حال خواندم. بس که این گلیم سفت بود. البته انتظار بیشتری هم نداشتیم. مامان و بابا رفته بودند و ارزان‌ترین چیزی را که می‌توانستند بخرند را خریده بودند.

حالا اما چند روزی است که دارم نمازهایم را روی همان گلیم می‌خوانم. بس که این قالی سلیمانی که تازه خریدیم سفت است. البته انتظار بیشتری هم نداریم. قالی سلیمان را که برای نرم بودن نمی‌خرند. برای پرواز کردن می‌خرند که البته برای ما نمی‌کند!

حالا دو سه هفته‌ای می‌شود که قالی سلیمان پهن کرده‌ایم. داداشم میز را تکان می‌دهد و رد پایه‌های میز را روی فرش بهم نشان می‌دهد. یواشکی این کار را می‌کند که مامان متوجه نشود. اگر مامان بفهمد از غصه دق می‌کند. چشمان مامان درست نمی‌بیند. شاید هم می‌بیند و به روی خودش نمی‌آورد. مثل همان روزهایی که من فرش قبلی‌مان را کثیف می‌کردم و به روی خودش نمی‌آورد.

شاید پنج شش سال پیش بود. یکی از دوستان قدیمی برای برگزاری کلاس‌های بسیج مسجد محله‌شان از من کمک خواسته بود. چند جلسه‌ای رفتم و بعد هم خودش کلاس‌ها را تعطیل کرد و من هم دیگر نرفتم. البته از همان چند جلسه کلی خاطرهٔ خوب دارم. بین کلاس بچه‌ها می‌افتادند دنبال هم دیگه! من هم بی کار نمی‌نشستم! فرش مسجد خیلی نرم بود. خیلی خیلی نرم. پیگیر که شدم فهمیدم که کف مسجد را اول با یک لایه فوم فرش کرده‌اند و بعد روی فوم‌ها فرش انداخته‌اند. علی -دوستم- می‌گفت که این فوم‌ها هم نرم است و هم عایق رطوبت و سرما است.

حالا با این قالی سلیمان تقلبی که بهمان انداخته‌اند چاره‌ای نداریم جز متوسل شدن به فومی که شاید با پهن کردنش از درد باسن نجات پیدا کنیم. با بابا می‌رویم علی آباد قاجار و یک رول ۵۰ متری فوم ۱۰ میلی متری می‌خریم. خانهٔ‌مان کوچک است. پس ۵۰ متر فوم برایمان زیاد است. مادرم اضافه‌اش را می‌گذارد در انباری تا شاید روزی به کار آید!

حالا با این فوم‌ها اوضاع بهتر شده است. اگرچه قالی سلیمان‌مان هنوز هم پرواز نمی‌کند و رد پایه‌های میز هم از بین نرفته‌است اما دیگر باسن‌مان درد نمی‌گیرد.

نوشته شده در سه‌شنبه ۷ آذر ۱۴۰۲