Sibiyā

گل برای تو!


 گل برای تو

سلام!

قبل از اینکه نوشتن رو شروع کنم به حساب کاربریم در دراپ‌باکس وارد شدم. حسابی که شاید دو سالی میشه که ازش استفاده نمی‌کنم. حتماً حدس می‌زنی که چرا این کار رو کردم.

خواستم نامه‌های قبلی‌مون رو پیدا کنم که کردم. فروردین ۱۴۰۱ بود که بهم پیام دادی و بعد از اون این نامه‌ها رو نوشتیم. اونجا چند تا نامهٔ دیگه هم پیدا کردم که برای آدم‌های مختلفی نوشته بودم. کلی خاطره برام زنده شد. نامه‌هایی که نوشته بودم و بعضی‌هاش رو هیچ وقت پست نکردم!

من دوم و سوم ژانویه مصادف با ۱۳ و ۱۴ دی پادگان بودم. ۱۸ دی نصفه روزی خونه اومدم و نوزدهم دوباره رفتم پادگان.

فرمانده‌مون بیست و پنجم دی من رو فرستاد خونه و قرار شد که اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنن که برم و تا حالا هم کسی زنگ نزده.

فعلاُ خونه هستم تا چند روز دیگه که خدمتم تموم شه و برم برای تسویه حساب.

این روزها معمولاً کسی بهم زنگ نمی‌زنه. چند تا مزاحم تلفنی دارم که فقط همون‌ها زنگ می‌زنند. کسی معمولاً کاری باهام نداره.

مامانم چند تایی دفتر و تقویم داشت که توش روزنوشت می‌نوشت. چند وقت پیش همه رو نابود کرد. من دیده بودمشون. همیشه یا کسی می‌اومد خونه‌مون یا ما می‌رفتیم خونه کسی! حالا اما هر کسی سرش تو کار خودشه. حالا یکی از دوستایی که شاید چند سال از صمیمی‌ترین دوستام بود نه حوصله داره به حرف‌های من گوش بده نه خودش دیگه خیلی حرفی می‌زنه!

شاید برای همین بود که تماس‌های از دست رفته‌ات رو تا پریروز ندیدم. داشتم با گوشی ور می‌رفتم که خیلی اتفاقی متوجه شدم که بهم زنگ زده بودی.

بعدش دوبار بهت زنگ زدم که در دسترس نبودی. خیال کردم که شاید نباشی. یک بار دیگه هم زنگ زدم که بوق خورد. پس انگار هنوز هستی!

یادته آخرین دیدارمون رو؟

پیاده از پارک المهدی تا میدون انقلاب؟ دنبال جا می‌گشتیم که نماز بخونیم! رفتیم توی پارک اوستا. درست میگم اسم پارکه رو؟ همه جا شلوغ بود. بعد یه پایگاه بسیج پیدا کردیم. می‌خواستیم بریم توش نماز بخونیم که نرفتیم. آخرش هم رفتیم مسجد میدون انقلاب! یادته؟

یه دوستی داشتیم. مانتویی بود. بعد هر وقت اذان می‌شد این همونجا با همون مانتوش قامت می‌بست. نه این که غلط باشه ولی اولین و آخرین نفری بود که این جوری بود.

این‌جا محدودیت جا نداره. من همین طوری می‌تونم ادامه بدم به نوشتن ...

راستی حالت چطوره؟!

نوشته شده در پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲